-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1385 18:24
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آذرماه سال 1385 21:24
-
گالری عگس زرتشت
یکشنبه 30 مهرماه سال 1385 20:54
مردان گیسو بافته من با نیزه و سپر از صحاری تفته خواهند گذشت ما به ساحت آب و آرامش نیلوفران خواهیم رسید سپاه من آماده بر بلندی های جهان آرام خواهد گرفت. ده هزار مرد مزدا پرست من ده هزارجاودانان من با جوشن هایشان همه از فلس فلز و بالاپوشی از کتان و ململ ارغوان کمند بر شانه و شمشیر شسته به سوهان نور از کوهستانها بی راه...
-
بدون عنوان
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 15:17
-
بدون عنوان
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 15:16
-
بدون عنوان
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 15:15
-
بدون عنوان
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 15:15
-
احساس
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 15:14
-
بدون عنوان
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 14:59
-
دوستت دارم
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 14:38
-
عشق
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 19:04
-
سایه را بشکن
شنبه 28 مردادماه سال 1385 19:37
بی تو اما از تو سرشارم بی تو در خواب و با تو بیدارم رنگ چشمانت رنگ دل تنگی خسته ای از این آدم سنگی کهربایی تو من پری در باد تو همه شعری من همه فریاد آخرین بانو سایه را بشکن شوق بودن را زنده کن در من آخرین بانو رنگ رویا باش بهترین فصل قصه ما باش از نگاه من بهترین نامی خسته از راه بی سر انجامی آخرین عاشق آخرین همراه از...
-
تقدیم به...
جمعه 27 مردادماه سال 1385 17:12
بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند.تارموی توست اما ریشه ی عمر من است
-
تنها برای تو می نویسم
جمعه 27 مردادماه سال 1385 17:10
پس تو کجای این روز و شبی ؟ شهر تو کجای این زمین بود این همه دور ؟ تمام مردم ایستگاه می شناسندم بس که من هر روز شاخه گلی به دست به دنبال مهربانی تو هی طول قطار را رفتم و آمدم بس که من هی نام تو به لب، گوشه و کنار سراغ نشانی کوچکی از تو بودم پس تو کی از این سفر می آیی؟
-
شمع
جمعه 27 مردادماه سال 1385 17:09
از شمع یک چیز آموختم: ایستاده بمیرم بی صدا بمیرم به پای دوست بمیرم
-
مژده
جمعه 27 مردادماه سال 1385 17:06
ان مرغ که در ابر سفر می کرد ان بذر که در خاک چمن می شد ان نور که در اینه می رقصید در خلوت دل با ما نجوا داشت با هر نفسی مژده دیدار تو می اورد
-
تقدیر
جمعه 27 مردادماه سال 1385 17:03
دراین ماروّپله تقدیر خواهی نخواهی به نیش مار برمی خوری... سقوط تانقطه اغاز...!
-
دیروز
جمعه 27 مردادماه سال 1385 17:02
دیروز چه شوقی داشتم برای آنچه امروز در دستان من است !!! و اینک لبریز انتظارم برای فردایی که نمیدانم ...
-
وقتی که
جمعه 27 مردادماه سال 1385 17:01
وقتی که زبان از لب می ترسید وقتی که قلم از کاغذ شک داشت حتی حتی حافظه از وحشت در خواب سخن گفتن می اشفت ما نام تو را در دل چون نقشی بر یاقوت می کندیم
-
دلم تنگ است
جمعه 27 مردادماه سال 1385 17:00
دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق ابی دریای واژگون می دوخت و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند
-
بیا بریم
جمعه 27 مردادماه سال 1385 16:59
بیا بیا برویم و مهربانی خود را به باغ عرضه کنیم که دشت تشنه عشق است و شهر بیگانه
-
انتظار ۱
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 03:36
کاش می دانستی انتظار دیدنت چه مجازاتی است ... شاید دیگر چشم به راهم نمی گذاشتی
-
نرو
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 03:26
ناباورانه قدم هاشو نظاره می کردم که آروم آروم ازم دور و دورتر می شد .. دلم می خواست فریاد بزنم: نـــــــــــــــــــرو ..... دلش می خواست فریاد بزنم : بمــــــــــــــــــــــون ..... ولی بغض راه گلومو بسته بود و مجال نمی داد ، با چشمام فریاد کشیدم :بمـــــون ... اما افسوس که هیچ وقت به پشت سرش نگاه نکرد تا...
-
زیبایی
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 03:25
آنچه که زیباست عزیز نیست، آنچه که عزیز است زیباست، سعی کن زیبایی در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن مینگری!
-
مردن
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 03:22
بیرنگ تر از آنم که بیرنگ بمیرم ، از شیشه نبودم که با سنگ بمیرم ، من آمده بودم که تا مرز رسیدن همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیرم ، تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبم ، شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم
-
واژه ها
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 03:21
خدا یا واژه عشق را چه کسی آفرید که حال این همه آدم ها به دنبال دلبری میگردند که این واژه را در دل او یابند. خدایا واژه بی کسی را چه کسی آفرید که حال انسان ها در کنجی از خانه نشینند و در اوج شادی به بی کسی بیندیشند. خدایا واژه غربت را چه کسی آفرید که حال همه انسان ها کوله بار سفر را می بندند تا به غربت عشق دست یابند....
-
انتظار ۲
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 03:18
انتظار واژه ی غریبی است ... واژه ای که روزها یا شایدم ماههاست که با آن خو گرفته ام. که چه سخت است انتظار .. هرصبح طلوعی دیگراست برانتظارهای فرداهای من! خواهم ماند تنها در انتظار تو چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو، نمیدانم؟ شاید روزی بخوانند بر تو، عشق مرا می دانم روزی خواهی آمد، می دانم گریان نمی مانم، خندانم! برای...
-
غم
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 02:57
هر چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی که بداند غم تنهایی و دی تنگی ما گفتم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
-
خسته
سهشنبه 24 مردادماه سال 1385 21:55
خسته و در انتظار گاه رفتن را باور نمی کنیم گاه دیر می رسیم و تنها که شدیم می بینیم همیشه تنها بودیم دل ساده ما می چرخد زمان که می گذرد عقل ما می خندد مهربان باشیم
-
غربت
سهشنبه 24 مردادماه سال 1385 21:48
خطوط جدید کف دستانم تازگی به ارمغان آورده اند... به آسمان هم که نگاه می کنم ستاره ها جابجا شده اند... همه چیز رنگ تازه ای به خود گرفته! از غربت این زندگی لذت می برم !